Wednesday, September 27, 2006
salam bar eshq / سلام بر عاشقان
سلام بر تو ..درودي گرم و معطر از عشق بر تو فدايت شوم اي همه جان و وجود من اي همه زندگي و اي بهانه نفس كشيدن من !تو را با تمام وجود دوست دارم كه محبوب مني و باور كن كه دوري ازتو مرا نابود ميكند.تو با بودنت يك زندگي را و يك حيات را به من هبه ميكني و جان من را از نابودي ميرهاني صدايت مرا تا مرز روياهاي شيرين ميبرد و نفسهايت مرا تا اعماق درياي بيكرانه عشق ميكشاند و دستانت تداعي كننده گرماي حيات بخش مهر و صميميت است .و لبخندت رما تا وادي جنون و شماتت مرا تا دشت مرگ و تباهي و ...واي اگر ازمن روي گرداني كه ديگر عين مرگ من است .اي كه اسمت مقدس و زيباست و ايكه نامت مثل خورشيد در من زندگي را امتداد ميدهد ...اي مهربان من ...اي عشق من ..اي بهانه ماندن من ...اي كه تا صبح ابد برايت منتظر ميمانم...اگر بداني كه تو با من چه كردي و چه ميكني !؟اگر بداني كه حاضرم تمام عمرم را با يك ساعت با تو بودن عوض كنم.اگر بداني كه با چه روياهاي شيريني تا صبح ستاره ها را ميشمارم و روز را به اميد ديدن تو تا شب منتظر اما ديوانه و حيران ميمانم.اگر بداني كه به اميد ديدن لبخند تو و اينكه به من بگويي خسته نباشي دلگرم و عاشقانه تلاش ميكنم.اگر بداني كه زندگي بيتو براي من محال است ...آه خدايا اين چه شوري است كه در دل من افكندي ؟خدايا اين فرزند مردم كيست كه چنين مرا واله خويش كرده است ؟خدايا اگر من را دوست نداشته باشد چه كنم ؟اگر روي برگرداند وبرود من چطور زنده بمانم.ديگر هيچ چيز نميتواند جاي او را براي من بگيرد ..خدايا عاجزانه ميخواهم اورا براي من و من را درخدمت او نگاه داري خدايا ...خدايا ..دوستش دارم. اگر اورا براي كس ديگري آفريده اي پس چرا اينقدر براي من محبوب است ؟ چرا برايمن دوست داشتني است ؟خدايا ..خدايا دوستش دارم وتو عمق عشق مرا و صدق گفتار مرا ميداني ...بهتر از هر كسي ميداني ...پس خودت ميداني....
Tuesday, September 26, 2006
خدايا تو بهترين خدايي و من بدترين بنده ام ..مرا به خوبي خودت ببخش
...و اينچنين دومين روز ماه زيبا و با معنويت رمضان سپري گرديدو ما در اين درياي پر از گوهر كجاي كاريم؟ و تا كجا پيش رفته ايم ...چه كرده ايم و آيا به اندازه اين 2 روز به خدا نزديك تر شده ايم؟
آيا ازاين مهماني سراسر عشق و معرفت سود برده ايم؟و چقدر توانسته ايم برنامه هاي انسان سازي و خود سازي موفق باشيم؟
براي من تا حالا ان طوري كه ميخواستم نبوده ! و شروع خوبي نداشتم و اميدوارم اين روزهاي باقيمانده را كه كم هم نيست طبق برنامه پيش بروم.شما هم اگر حال خوشي داشتيد براي من دعا كنيد.
ما هر روز دغدغه هاي زيادي داريم كه باعث ميشود از برنامه هاي جدي زندگي عقب بمانيم .امور روز مره و تلاشهاي گاهي هرز ما در واقع عامل عقب ماندگي ما هستند ....و بيشتر از همه يكي از عواملي كه ميتواند مرا مورد اذيت وآزار قرا ر دهد رفتار بيگانه وار توست كه با اينگونه حركات مورد شكنجه ام قرار ميدهي و از طبع حساس من سوئ استفاده ميكني !!شايد واقعا چنين منظوري هم نداشته باشي .~
بهر حال روزگار ميگذرد و ما هم در حال گذار از اين دنياي بزرگ بزرگ كوچك هستيم و اميدوارم اگر تو به من بد ميكني من تو را آزار ندهم و سرفراز باشم و اين تو باشي كه بخاطر اشتباهاتت مورد مواخذه قرار بگيري
با همه بديهايت دوستت دارم.(بدرود)ع
Thursday, September 21, 2006
دايم ستيزه با دل افگار ميكني با لشكر شكسته چه پيكار ميكني ؟
هر چه بادا باد من دل را نثارت ميكنم
نيمه جاني هست آن را هم نثارت ميكنم
چشمهايم را بخون دل بشويم بعد ازآن
هر كجا باشي تو فرش رهگذارت ميكنم
گر غزال چابكي يا كفتري بر بام عرش
ميكشم تيري زابرويت شكارت ميكنم
گوش بر امر تو دارم اي امير عشق من
هر چه فرمايي تو صاحب اختيارت ميكنم
اي فدايت لحظه هاي عمر من در ذوق وصل
عمر را با شوق صرف انتظارت ميكنم
گر خزان اندوهي بر جان پاكت بگذرد
با نسيم عشق سوزان من بهارت ميكنم
هيچ در چنته ندارمجز همين جان حقير
لحظه ديدار آن را هم نثارت ميكنم
ميزنم همچون زليخا ساز رسوايي خويش
يوسف ثاني دور روزگارت ميكنم
گر بگرداني زمن آن روي بدر ماه را
آنقدر گردم بدورت تا هلالت ميكنم
الف-م /اسفند 1379
دايم ستيزه با دل افگار ميكني با لشكر شكسته چه پيكار ميكني ؟
هر چه بادا باد من دل را نثارت ميكنم
نيمه جاني هست آن را هم نثارت ميكنم
چشمهايم را بخون دل بشويم بعد ازآن
هر كجا باشي تو فرش رهگذارت ميكنم
گر غزال چابكي يا كفتري بر بام عرش
ميكشم تيري زابرويت شكارت ميكنم
گوش بر امر تو دارم اي امير عشق من
هر چه فرمايي تو صاحب اختيارت ميكنم
اي فدايت لحظه هاي عمر من در ذوق وصل
عمر را با شوق صرف انتظارت ميكنم
گر خزان اندوهي بر جان پاكت بگذرد
با نسيم عشق سوزان من بهارت ميكنم
هيچ در چنته ندارمجز همين جان حقير
لحظه ديدار آن را هم نثارت ميكنم
ميزنم همچون زليخا ساز رسوايي خويش
يوسف ثاني دور روزگارت ميكنم
گر بگرداني زمن آن روي بدر ماه را
آنقدر گردم بدورت تا هلالت ميكنم
الف-م /اسفند 1379
Wednesday, September 20, 2006
Saturday, September 09, 2006
به اهي ميتوان دل را زمطلبها تهي كردن كه يك قاصد براي بردن صد نامه بس باشد
درك اين مسئله كه متاسفانه بسياري از ديگراني كه در دور وبر ما هستند ما را درك نمي كنند به مقداري صبر و تحمل و بقولي حلم نياز دارد.و واقعيت پيش روي ما نيز همين است كه ديگر نميتوان با آن كلنجار رفت و بايستي اين را پذيرفت .ما نبايد انتظار داشته باشيم كه همه آن كساني كه ما با ايشان وارد تعامل شده ايم و زندگي ميكنيم و بنوعي در ارتباط با آنان هستيم ما را آنطور كه بايد بفهمند و بشناسند .و البته گفتم كه درك اين مسئله بسيار حايز اهميت است.در زندگي روز مره ما با خيليها ارتباط داريم و سخن ميگوييم و كار ميكنيم و دائم در معرض سوءبرداشت آنان از اعمال و رفتار خويش هستيم .دو ستاني كه ما را درك نمي كنند .همسري كه از رفتار و يا حتي گفتار ما استنباط بد و اشتباهي دارد.و بالاخره همكاري كه اين سوء برداشتها باعث برخورد هاي ناجور و ناراحت كننده با او ميشود.....و آيا ميتوان
ازاين اشتباهات جلو گيري كرد ؟ من ميگويم : ميشود جلوي خيلي ازين سوءتفاهم ها را گرفت ولي هرگز نميشودآن رابه صفر رساند .و انتظار اينكه همگي مارا كاملا بفهمند يك انتظار عبث و بيفايده است همان طور كه ما نيز نسبت به ديگران نميتوانيم يك فهم و درك صد در صد درست ارائه بدهيم.بنابراين بايستي بكوشيم كه رفتار ما مطابق با اصول معاشرت و گفتار ما نا برخورنده و انديشه ما نسبت به ديگران اصولي و منطقي و صحيح با شد تا بتوانيم تا حدي به ارمان هايمان در دستيابي به يك تعامل صحيح و مطلوب در جامعه و همگنان برسيم.
بدرود- عليرضا
Saturday, September 02, 2006
با نگاهش من بهاري ميشوم
بنام خداي عاشقان
در سكوت خويشتن گمگشته ام
مي گشايم لب كه آوازي دهم
مرغ دل را با تمام خستگي
در هواي دوست پروازي دهم
مي گشايم لب ولي آوا كجاست؟
پس چرا از من صدايي بر نخواست؟اين همه خاموشي و خلوت چرا ؟
دردرون من كه غوغايي بپاست ؟
من كه مشتاقم بگويم حرف دل من كه يك دنياي حرفم ناتمام
از چه ميترسم چرا گشتم خموش؟ از چه ميميرد به لبهايم كلام؟
آه پرپر شد گل حرفم فسرد بر زبانم حرفهايم مرد مرد
واي طوفان هراس و بيم دل شادي و شادابيم را برد برد
چشم در راهم مرا ميزد صدا ! آه ميگويد به من اينك بيا
اي زبان اي لب مرا ياري كنيد! تا بگويم مانده ام دربين راه
م الف /شهريور 80
با نگاهش من بهاري ميشوم
بنام خداي عاشقان
در سكوت خويشتن گمگشته ام
مي گشايم لب كه آوازي دهم
مرغ دل را با تمام خستگي
در هواي دوست پروازي دهم
مي گشايم لب ولي آوا كجاست؟
پس چرا از من صدايي بر نخواست؟اين همه خاموشي و خلوت چرا ؟
دردرون من كه غوغايي بپاست ؟
من كه مشتاقم بگويم حرف دل من كه يك دنياي حرفم ناتمام
از چه ميترسم چرا گشتم خموش؟ از چه ميميرد به لبهايم كلام؟
آه پرپر شد گل حرفم فسرد بر زبانم حرفهايم مرد مرد
واي طوفان هراس و بيم دل شادي و شادابيم را برد برد
چشم در راهم مرا ميزد صدا ! آه ميگويد به من اينك بيا
اي زبان اي لب مرا ياري كنيد! تا بگويم مانده ام دربين راه
م الف /شهريور 80
گلايه هاي ابادي از خراباتيان
روستا رازد !؟سخت متعجب شدم از حماقت و تكبر و ناداني اين فرد !!گفتم اولا ان زمان كه اين رو ستا احداث شد اب بود و بارش و اين قحطي اب و كمي نزولات سماوي نبود .در ثاني كساني كه امدند و اين جا را اباد كردند اگر از من وتو بيشتر نمي دانستند باري كمتر نمي فهميدند .و ثالثا تفاوت انها با شما اين هم هست كه انهااهل تلاش و كوشش و فعا ليت بودند و به كار كردن چه زراعت و چه دامداري عشق داشتند ولي شما حس و حال نداريد .انها شب زود مي خوابيدند و بعد از نماز صبح ديگر از خوابيدن خبري نبود .ولي شما تا صبح پاي ماهواره و غيره مي نشستيد !!!!
انها از سرما و گرما و سختيهاي طا قت فرسا نمي ترسيدند ولي شما راحت طلبيد .گفت : اخر يك قنات بوده كه گويي درست لايروبي نشده است و ديگر اب نمي دهد .گفتم : لا بد انتظار داريد كه اجدادتان از قبر سر در اورند و برايتان قناتها را هم لاي روبي و زه كشي كنندو ...راستي چرا روستاهاي ما اين طور شدند؟چرا بجاي اينكه ما در سايه لطف خدا و تلاش و دلسوزي مسئو لين روز بروز رو ستاهاي ابادتر داشته باشيم .روز بروز روستاهامان خرابتر و متروكتر ميشود ؟ و عده عده رو ستاييان به شهرها كوچ ميكنند و براي خود و خانواده و همه مشكلات درست كرده و بركت ابدي را به زحمت شهر نشيني تبد يل مي كنند؟ اگر بگوييم كه همه اين مشكلات از بي ابي است غير منصفانه فكر كرده و سخن گفته ايم .چون اولا پدران ما هم اين مشكلات را داشته اند و بيشتر هم
و ثانيا جاي تكنولوژي و فناوري روز و امكانات پيشرفته و از همه مهمتر نقش اين مسئولين دلسوز و روشنفكرچه شده است ؟و ايا ما بايد دست روي دست گذاشته .و شاهد و ناظر ترك و خرابي اباديهاي مملكت باشيم و به فرداهاي پيش رو نينديشيم؟و سرمايه مادي و معنوي كه ميراث تلاش قرنها انسانها يي است كه با زحمات فراوان اباديها را حفظ كرده اند بباد رود و ما دست روي دست بگذاريم؟ايا انصاف اجازه ميدهد كه ماستونهاي ابادي و استواري و توليدات داخلي را كه روستاها هستند رها كرده و هيچ انديشه در جهت بهبود اين عزيزان زحمتكش نداشته باشيم ؟؟؟
امروز بينديشيم و عمل كنيم كه فردا بسيار دير است .ومن الله التوفيق